امیرصدراامیرصدرا، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 11 روز سن داره

دنیای کودکانه و امیرصدرا

امیرصدرا و اولین زیارت شاه عبدالعظیم

یکشنبه 24شهریور با مامان عزیز و حاجی بابا رفتی زیارت شاه عبدالعظیم . این زیارت بخاطر نذری بود که مامان عزیز واسه خوب شدن شماکرده بود بهت خیلی خوش گذشته بود وقتی از سرکاربرگشتم گفتی مامان خیلی خوب بود فقط یه کوچولو بد بود اونم اینکه تو نبودی. قربونت برم میدونم از سرکاررفتن مامانی دل خوشی نداری و دوست داری من فقط پیشت باشم . منو ببخش حتما بزرگتر بشی میفهمی قانون زندگی اینطوریه و قرار نیست مامانا همیشه پیش قند عسلاشون باشند. ...
27 شهريور 1392

امیرصدرا ونانوایی

نانوایی اولین شغلی بود که خیلی علاقه داشتی . دسته جارو  میشد پاروی نانواییت و بعد زیر مبل تنورت بود دوسالت کمتر بود که این بازی را میکردی روزی هزار بار نانوایی میکردی دستورالعمل روش کار شما :موقع پخت اینها رو میگفتی آب میریزی بععععععععععد آرد میریزییییی    هممممم میزنی میشه خمیر  بعد گوله میکنی میریزی رو پارو میزازی تو تنور  صبر میکنی تا بپزه .  بعد چند دقیقه باید توی تنور میموند   بعد هر وقت خودت تشخیص میدادی میگفتی آماده است . بعدش ما باید میگفتیم آقای نونوا نون بده . بعد دستت رو میاوردی جلو تا پولشو بدیم  .الکی ادای پول دادن در میاوردیم  بعد نون میدادی ...
27 شهريور 1392

امیرصدرا و آشپزی

به آشپزی خیلی علاقه داری و مرتب تو خونه داری دستور پخت غذا میدی  .تلویزیون برنامه آشپزی که نشون میده ، میگی مامان اینو دوست دارم بزار ببینم . تو خونه یا داری حلیم درست میکنی یا نون و ........... . قابلمه و ظروف پلاستیکی و قاشق چوبی ها و . ... همه را میاری و حسابی خونه مون رو جنگزده میکنی دستورالعمل پخت شما : آب میریزی نمک میزنی هم میزنی بععععععد تخم مرغ میریزی. بععععععععععععد مخلوط میکنی و .... میزاری سر گاز روشن میکنی صبرمیکنی تا بپزه خببببببببببببب  اماده  شد ...
26 شهريور 1392

امیرصدرا وپاستل

2 سالت شده بود که پاستل برات خریدم  و توی راه پله یا کاشیهای زیرپله یا سرامیکها ی خونه اجازه میدادم خط خطی و نقاشی کنی برای همین خیلی خوب با پاستل کارکردن رو یاد گرفتی . سررسید های قدیمی هم دفتر نقاشیت بود .و چند تا سر رسید تموم کردی ولی بخاطر اینکه دستات بدجور کثیف میشدن امسال دیگه بهت ندادم چون ترسیدم بخاطر این کارها بوده که مریض زیادمیشدی و دستت رو به صورتت میزدی و ... نقاشیهات رو هم اسکن کرده ام و برات گذاشتم . ...
26 شهريور 1392

امیرصدرا و پارک طناب بازی

این اسمو خودت گذاشتی. این پارک توی شهرکمون پشت کوچه مان است و  هنوز نیمه کاره است و قراره پارکبزرگی بشه فعلا ما ازاین قسمتش که شما خیلی دوست داری استفاده میکنیم .بندبازی برای همه سنین داره  از 2 سالگیت  به بعد می آوردیمت اینجا و بازی میکردی از همون کوچیکیت بابایی خیلی جسورانه شمارا میگذاشت تا تنهایی بالا بری بعد از طرف سرسره میامدی پایین  .من هم با دودلی کنارت بودم ولی بروت نمی آوردم تا از ترس من احساس ترس بهت منتقل نشه . حالا که 3 سالت شده خیلی خوب بالا میری و گاهی بندبازی بزرگترها رو بالا میری و وسطهاش بابایی هم باهات میاد تا تنها نباشی .  ساعت 5 خونه رسیدم . دوش گرفتم تا خواستم استراحتی بکنم صداتو شنیدم و فهم...
26 شهريور 1392

امیرصدرا و دریا - اولین تجربه آبتنی -شهریور 92

این سفر بابت آرامش و بهبود روحیه شما ترتیب داده شد در این سفر به همه ما از جمله شما خیلی بیشتر خوش گذشت .دریا موج داربود و هوا نه خیلی گرم بود و نه بارانی . خلاصه ابر و باد و ... دست به دست هم دادند تا این سفر تاثیرگذارتربشه. هرروزساعت 5  به دریا میرفتیم  تا موقع غروب و خلاصه میخواستیم سیراب دریا بشی شاد باشی ودرضمن فرصتی بود که هرسه  تایی کنار هم باشیم و کمبود حضورمون را جبران کنیم قدیما بیشتر کنار ساحل  و شن بازی رو دوست داشتی منم اصرار نمیکردم . روز اول حتی برای آب ریختن توی سطلت هم جلو نمیرفتی . کم کم خواستی خودت سطلتو پرکنی  برای همین میرفتی سطلت رو نزدیک آب میذاشتی و میدویدی عقب با دلشوره نگاه میکردی ...
26 شهريور 1392

روزهای آرام امیرصدرا

سلام پسرکم قندعسلم این روزها خیلی آرامتر شدی و دیروز با بابایی حسابی از آرامشت لذت بردیم و آرامش گرفتیم .امیدوارم همینطور بمونی . بعد از عمل جراحی لوزه شما خیلی عصبی شده بودی و ناسازگاردیگه ناامید شده بودم  و دنبال روانشناس و دکتر بودم تا درمان بشی یکماه از اون روزهای سخت میگذره دارم بهت امیدوارتر میشم البته بزرگتر و عاقلتر هم شده ای   ...
26 شهريور 1392

درد و دلهای مادرانه

پسرکم چند وقتی بود اصلا نمیتونستم برات مطلب  و خاطراتت رو بنویسم چون عکسهات توی فلش خاله ساره بود و فلش رو من گم کردم و حسابی ذهن منو مشغول کرده بود ولی دیشب دیگه تصمیم گرفتم بیخیال بشم و خاطرات جامونده ات رو توی کاغذم مرتب کردم و حالا میخوام دونه به دونه برات پست کنم ...
26 شهريور 1392